محل تبلیغات شما



یلدا ! کریسمس ! سال نو ! بی تو روزها فقط میگذرند بدون اینکه رنگی از خوشحالی و خنده به خودشون بگیرن 

چه قدر امروز دلم میخواست بغلت کنم . چه قدر نگاهات بهم ارامش بخشید :( همون نگاه های همیشگی ! همون خیره شدن های یواشکی ! 

نامه ی امروزت بهم نفسی دوباره بخشید . دروغ چرا! راستش تک تک سلول های بدنم از خوشحالی بال در اورده بودند، جوری

که فکر کردم الان همه تپش قلبم رو از روی لباس متوجه میشن . 

باز باید جدا میشدیم . باز مجبور بودم نگاهت کنم و برای مدت ها این نگاه رو به خاطره بسپارم تاااااا یه روزی شاید باز دیدمت ! یه روزی .

 

و من هنوز تو را چشم در راهم .

*20.12.19


"مے نویسم براے تو"

▫️براے تو ڪہ بودنت را
                      نہ چشمانم میبیند،

نہ گوش هایم مےشنود،
              نہ دستانم لمس مے ڪند.

                تنها صادقانه با دلم
    احساست مے ڪنم.

 

امروز یه نامه ازت رسید دستم . 

یعنی کلا از صبح دلم گرفته بود خیلی هم گرفته بود 

ظهر که از مدرسه برگشتم و نامه ت رو دیدم دیگه بغضم ترکید . از ظهر تا حالا هر از چند دقیقه ایی بغض میکنم . چند قطره 

اشک و یه دنیا گله . 

میدونی از سری اخری که اومدم دیدنت کلا خیلی دلسرد شده بودم 

از همون لحظه که به حسین گفتی چرا پست هاتو به من میده . بعدش به اون گفتی براش نامه مینویسی تا یه کاری رو 

برات انجام بده .  میدونی چیه ؟ سخته باورش برام که برات یه غریبه ام 

چهار ماه از اون روز لعنتی که رفتی و دیگه انلاین نشدی داره میگذره ! یعنی امروز که حساب کردم باورم نشد چهار ماهه :( 

اخه اونقدر سخت گذشته که من ده برابرش رو تو ذهنم داشتم 

بی خیال 

پ ن: خوبه که دارم تایپ میکنم و با خودکار نمی نویسم وگرنه بعدها که میخوندیش ، لرزش دستامو از خطم متوجه میشدی


بازم خواب دیدم اومدی :/ خیلی خوشحال بودی ،هرچی میپرسیدم چرا خوشحالی میگفتی بعد بهت میگم . 

با صدای در زدن بابام از خواب بیدار شدم ، مثل این بود که منتظر بودم تو از در بیایی تو ولی با دیدن بابام یکه خورده بودم و مات خیره شده بودم بهش . حتی وقتی بابام بهم سلام کرد من فقط نگاش میکردم.

خنده هام هیچ گریه هام هیچ ، باخته و برنده ام هیچ ، تنها یاد تو مونده و غیر از اون هیچ :(


دلتنگی های همیشگی . گله ایی نیست جز درد دوری که اونم ناچار به تحملش هستیم 

راستشو بخوایی دیگه امیدی ندارم زود برگردی .

پ ن: دیشب رسیدم به مامانم اینا ولی بین خودمون باشه ، شوق و ذوق هیچی رو ندارم 

حتی A  و خواهرم هم دلتنگت هستن و مدام از تو میگن :(


نه اینکه فکر کنی خوبم ها یا مثلا خیلی خوشحالم ، نه اتفاقا برعکس ولی خب چی بگم ؟ تا کی گلایه کنم ؟ 

دعواهای بیش از حد توی سه روز گذشته به مرز دیوانگی رسونده منو ولی چیکار کنم ؟ جز تحمل کردن چه کاری از دستم بر میاد .

یک ماه و چهار روز گذشت از اون دوشنبه لعنتی و من هنوز امیدم به برگشتنت به دیدن دوباره ات  قطع نشده 

دیروز برای بار دوم توی یه جای غریب رها شدم درست مثل سه سال و نیم پیش 

غصه تمام وجودم رو گرفته بود . 

نمیدونم حکمت خدا از این کاراش چیه فقط میدونم که بهش تا ته دنیا اطمینان دارم و میدونم می بینه منو 


جایی رو سراغ داری دل شکسته بخرن ؟ 

 

دیروز، یه روز قبل از امتحان س یک ، یه جمله ، دنیا رو رو سرم خراب کرد :( 

" به اون  گفتم اگر این کارو با تو هم کرد ." دیگه نشنیدم بقیه حرفاتو 

زیر آوار همین یه جمله خورد شدم

شاید چون همیشه بهش فکر کرده بودم ولی منتظر شنیدنش  اونم از تو ! نبودم .

بهترین راه رفتنه‌ اون قدررررر دور که حتی اگر پشت سرتم نگاه کردی اثری نبینی از گذشته . 

و منی که تمام شد . 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Computer Networks مدیرباش آموزش بازاریابی آنلاین